کد مطلب:298664 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

در مجلس پسر زیاد


كسی كه با كتابهای تاریخ و مقاتل سر و كار داشته باشد می داند كه این مرد رذل و كثیف یعنی پسر زیاد حداكثر رذالت و بی شرمی را نسبت به خاندان پیغمبر انجام داد، و بدون تردید اگر سر و كار این خاندان مظلوم و پاك، با هر كافر و بی دین و بیگانه ای افتاده بود به این اندازه نسبت به آنها رذالت و ستم روا نمی داشت.

از وضع مجلسی را كه به عنوان جشن پیروزی ترتیب داد و ستمها و اعمال ننگینی كه در آن مجلس و در مقابل دیدگان حضار و زنان و كودكان و خواهران امام (ع) انجام داد چیزها نوشته اند، و در برابر آن، همگی شهامت و شجاعت و قوت قلب دختر امیرالمومنین (ع) را در برابر آن سفاك تاریخ ستوده و داستانها نقل كرده اند.

كیفیت ورود زینب (ع) و وضع لباس و جامه ی او را در آن مجلس به گونه ای رقتبار و


غم انگیز نوشته اند، شیخ مفید (ره) در ارشاد می نویسد:

«دخلت زینب علی ابن زیاد و علیها ارذل ثیابها و هی متنكره»

(هنگامی كه زینب به مجلس پسر زیاد درآمد پست ترین جامه را پوشیده بود و به طور ناشناس وارد شد.)

و در منتخب طریحی است كه:

«و كانت تتخفی بین النساء و هی تستروجهها بكمها لان قناعها اخذ منها».

(خود را در میان زنان مخفی می كرد و صورت خود را با آستین می پوشانید چون مقنعه اش را از او گرفته و ربوده بودند.)

و در تاریخ طبری و ابن اثیر است كه در گوشه ای نشست و زنان و دختران دور او را گرفته و نشستند.

و به هر صورت پسر زیاد متوجه شد و پرسید:

این زن ناشناس كیست؟

كسی پاسخ او را نداد برای بار دوم و سوم سوال كرد و در این وقت یكی از كنیزان پاسخ داد:

«هذه زینب بنت فاطمه رسول الله صلی الله علیه و آله»

(این زن زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا (ص) است.)

پسر زیاد كه سرمست جنایات و پیروزی خود بود همین كه آن بانوی معظمه را شناخت درصدد برآمد تا پیروزی خود را به رخ دختر بزرگوار علی (ع) بكشد و در ضمن یك استفاده ی تبلیغاتی هم از این مجلس و مكالمه ی با زینب به نفع حكومت خونخوار و رسوای یزید بنماید، ولی فكر نمی كرد طرف مكالمه و سخنش شیرزن تاریخ و بانوی بزرگی است كه در برابر او با منطق محكم و نیرومند خود سبب رسوایی یزید و همه ی ستمگران و فاسقان روزگار خواهد گردید، و با پاسخهای دندان شكن یاوه های او را درهم خواهد كوبید.

پسر زیاد با كمال بی شرمی دهان باز كرده گفت:


«الحمدلله الذی فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم».

(سپاس خدای را كه شما را رسوا كرده و كشت و افسانه ی شما را دروغ نمود.)

بیچاره خیال می كرد هر كس در راه مبارزه ی با باطل كشته شد و به شهادت رسید رسوا شده و دروغش نمودار گشته؟ و شاید این قدر می فهمیده ولی برای انحراف افكار و وارونه جلوه دادن حقایق این گونه سخن گفته است، به دلیل آنكه آن را به خدا نسبت داده، اما زینب (س) برای خنثی كردن تمام نقشه های عوامفریبانه و آشكار كردن حقیقت بی درنگ در جواب او فرمود:

«الحمدلله الذی اكرمنا بنبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیرا، انما یفتضح الفاسق و یكذب الفاجر و هو غیرنا و الحمدلله»

(ستایش خدای را سزاست كه ما را به وسیله ی پیغمبرش گرامی داشته و از پلیدی به خوبی پاكمان گردانید، آن كسی كه رسوا گردد بی شك و تردید فاسق است و آن كس كه دروغ می گوید فاجر و تبهكار است، و چنین كسی ما نیستیم و دیگران هستند والحمدلله.)

پسر زیاد- كه انتظار نداشت و یا باور نمی كرد- با چنین زن دانشمند و با شهامتی روبرو شود جهت سخن را تغییر داده گفت:

«كیف رایت صنع الله باخیك و اهل بیتك؟»

(رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟)

بانوی قهرمان با بیانی كه حكایت از كمال ایمان و تسلیم او در پیشگاه با عظمت حق تعالی می كرد با لحنی افتخارآمیز و تكان دهنده و كوبنده در جواب فرمود:

«ما رایت الا جمیلا هولاء قوم كتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینك و بینهم فتحاج و تخاصم فانظر لمن یكون الفلج یومئذ هبلتك امك یابن مرجانه»!

(من جز نیكی ندیدم اینان مردمانی بودند كه خداوند كشته شدن (و شهادت در راه حق) را برای آنها مقدر فرموده بود و آنان نیز (با كمال افتخار) به آرامگاه خود شتافتند... ولی بدان كه بزودی خدای (با عظمت) میان تو و ایشان جمع خواهد كرد و


تو را مورد بازخواست و احتجاج قرار خواهد داد پس نگران باش كه در آن روز پیروزمند چه كسی خواهد بود؟ (تو یا آنها) ای پسر مرجانه مادر به عزایت بنشیند!)

دختر شیردل علی (ع) با این چند جمله ی كوتاه هم از حریم خدای تعالی دفاع كرد و هم از نهضت مقدس برادر و خاندان بزرگوارش، و ضمنا او را از كیفر سختی كه در انتظارش بود بیم داد و در پایان نیز صولت و قدرت او را با كمال شجاعت درهم شكست، و راه را برای اعترض دیگران نیز گشود، و روی هم رفته درسی هم به مادران و خواهران دیگری كه در طول تاریخ اسلام عزیزان و برادران خود را در راه اعتلا و سربلندی اسلام از دست می دهند كه چگونه با ستمگران مغرور و خودسری كه با كشتن مردان بزرگوار اسلام خود را پیروز به حساب می آورند روبرو شوند و منطقشان را درهم بكوبند.

باری همین چند جمله ی كوتاه به اندازه ای كوبنده و دندان شكن بود كه اهل تاریخ می نویسند پسر زیاد را چنان خشمگین ساخت كه درصدد قتل زینب برآمد، و عمرو بن حریث یكی از سركردگان لشكرش كه در آنجا حاضر بود و در چهره ی پسر زیاد این فكر را مشاهده كرد، برای آرام ساختن و جلوگیری او از چنین كاری گفت:

ای امیر او زنی بیش نیست و زنان را به گفتارشان مواخذه نكنند.

و بدین ترتیب بهانه ای برای صرفنظر كردن پسر زیاد از این فكر به او یاد داد، اما باز هم برای خالی كردن عقده ی حقارت خود و خاموش كردن زبان گویای دختر امیرالمومنین (ع) ساكت نشد و این بار دیگر از خدا و دین سخن به میان نیاورده و حربه ی عوامفریبی و قلب حقایق را كنار گذارده انگیزه ی واقعی خود را در این جنایت هولناكی كه انجام داده بود به زبان آورده گفت:

دلم از كشته شدن برادر گردنكش و نافرمانان خاندانت شفا یافت (و خنك شد) زینب هم فرمود:

«لقد قتلت كهلی و قطعت فرعی و اجتثثت اصلی فان یشفك هذا فقد اشتفیت»

(تو كه سرور مرا كشتی و خاندان مرا برانداختی و ریشه ی مرا بركندی، اگر شفای دل تو در این است كه شفا یافتی.)


پسر زیاد برای پرده پوشی كردن رسوایی خود با یك جمله به این گفتگوی پر مخاطره ای كه برای او بسیار گران تمام شده بود خاتمه داد و گفت:

این زن سجع و قافیه نیكو می آورد و سخن به سجع و قافیه می گوید، پدرش هم سجع گوی و شاعر بود!

زینب نیز در پاسخش فرمود:

«یابن زیاد ما للمراه و السجاعه ان لی عن السجاعه لشغلا و لكن صدری نفث بما قلت»

(ای پسر زیاد زن را با سجع گویی چه كار؟ مرا بدان دلبستگی نیست و آن چه شنیدی سوز سینه ام بود كه بر زبان آمد!)

در اینجا پسر زیاد دیگر مصلحت ندید با زینب سخن بگوید، و بیش از این خود را در انظار حاضران رسوا و شرمنده سازد از این رو متوجه حضرت علی بن الحسین (ع) كه به صورت اسیران او را در مجلس آورده بودند گردیده و با او به گفتگو پرداخت، و با همان شیوه ی نخست دوباره نام خدا را بر زبان جاری ساخت و چون نام آن حضرت را پرسید و بدو گفتند:

نامش علی بن الحسین است، گفت:

- مگر علی بن الحسین را خدا در كربلا نكشت؟

امام (ع) در جوابش فرمود:

«قد كان لی اخ یسمی علیا قتله الناس»!

(من برادر دیگری داشتم كه نامش علی بود و مردم او را كشتند!)

پسر زیاد كه دوباره با منطق كوبنده ی دیگری روبرو شد و اینجا نیز تیرش به سنگ خورد با تندی و خشم گفت:

- نه خیر خدا او را كشت!

و امام (ع) در پاسخش این آیه را قرائت فرمود، و از زبان قرآن پاسخش را داد كه


راه سخن را بر او ببندد:

«الله یتوفی الانفس حین موتها»!

(خدا جانها را در وقت فرارسیدن مرگشان می گیرد!)

(یعنی هنگام مرگ برادر من نرسیده بود كه خدا جانش را بگیرد، بلكه این لشكریان تو بودند كه او را به قتل رساندند).

پسر زیاد كه با شنیدن این آیه ی قرآنی و پاسخ دندان شكن آن حضرت دیگر مجال سخن از دستش گرفته شده بود و راهی برای عوامفریبی او نمانده بود دست و پای خود را گم كرد و سخت خشمگین شد و به آن حضرت پرخاش كرده گفت:

- تو این جرئت را داری كه پاسخ مرا بدهی، و هنوز این دل را داری كه گفتار مرا رد كنی؟!

و به دنبال آن دستور قتل امام (ع) را صادر كرده گفت:

او را ببرید و گردنش را بزنید!